فقط بخندید

خنده حق ماست پس بخند

 

 

شوهره میاد خونه به زنش می گه: من برای شام دوستمو دعوت کردم خونه مون. زنش می گه: چرا این کار رو کردی؟ ببین خونه چقدر به هم ریخته است، ظرفا کثیفن، هیچی هم برای خوردن تو یخچال نیست. شوهره می گه: می دونم، ولی اشکالی نداره. زنه می گه: اگه می دونی، پس چرا دوستت رو دعوت کردی؟ شوهر می گه: آخه اون زده به سرش بره زن بگیره!

 

 

 

 


ادامه جك ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:48 توسط djpouya| |


 

-1دو نفر در طول مهماني كنار هم نشسته بودند و يك كلمه هم با هم حرف نزدند. پس از دو ساعت يكي از آنها به ديگري گفت: پيشنهاد مي‏كنم حالا در مورد موضوع ديگري سكوت كنيم!


-2 به غضنفر گفتند: ۱۷ شهريور چه روزيه؟ کمی فکر کرد و گفت: فکر می کنم ۱۵ خرداد باشه!


-3 غضنفر دو تا بلوك سيماني رو گذاشته بوده رو دوشش،‌ داشته مي‌برده بالاي ساختمون. صاحب‌كارش بهش ميگه: تو كه فرقون داري،‌ چرا اينا رو ميگذاري رو كولت؟! غضنفر ميگه: ‌اون دفعه با فرقون بردم، اون چرخش پشتم رو اذيت مي‌كرد!


-4 اصفهانيه موز می‌خوره معده‌اش تعجب می کنه !


 

 

ادامه جك ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط djpouya| |

  مقایسه جالب حتما بخوانید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط djpouya| |

شب امتحان...خوابگاه دخترا...پسرا (خیلی با حاله حتما تا آخر بخونید)


شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول:  (دخــتر «شبنم» نامی باچـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه میبیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟

 

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

 

شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟  

 

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

 

شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

 

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

 

 شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

 

 لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

 

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرددخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

 

شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!  

 

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

 

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

 

 فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر

 

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

 

  شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم:   

 

  (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود

 

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

 

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

 

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

 

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

 

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!    

 

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری... 

 

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـدآرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست

 

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)   

 

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

 

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

 

مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!

 

 و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند 4.gif

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط djpouya| |

می خواین چند تا از اسرار خلقت رو براتون بگم

می گن خدا زن را از تتمه گل مرد ها آفرید

آخه نه ینی خدا هم نه

بذارید بگم

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:50 توسط djpouya| |

ذله کردن دخترها

مراحل 25 گانه ی ذله کردن دخترها

۱- تو خیابون خیلی با احترام از یه دختر آدرس بپرسید بعد از جواب دادن جلوی چشماش از یکی دیگه بپرسید

۲- پشت چراغ قرمز راننده جلویی اگه دختر بود قبل از سبزشدن چراغ دستتون رو بذارید رو بوق

۳- توی اتوبان جلوی ماشین یه دختر خانوم با سرعت 50 کیلومتر حرکت کنید

 



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:49 توسط djpouya| |

و اس ام اس ضعیفه با حال

 
چند تا جك و اس ام اس ضئ عیفه با حال

چندتا جوك با حال البته علیه خانوما!!!

بخونین حال كنین...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:48 توسط djpouya| |

دختر های امروزی.............. البته ببخشید ها
دخترای امروزی مثل گوسفند هستند:هر وقت بخوای میتونی کمی بهشون آب
بدی و سرشون رو ببری!
دخترای امروزی مثل جغد هستند:هر جا پیداشون میشه با خودشون نحسی
میارن.
دخترای امروزی مثل الاغ هستند:براحتی سواری میدن تا هر وقت که بخوای...
دخترای امروزی مثل سوسک هستند:تنها تو جاهای کثیف میتونی پیداشون
کنی...
دخترای امروزی مثل عنکبوت هستند:هر جا میرن چترشونو باز میکنن!
دخترای امروزیمثل قورباغه هستند:زبانشون از قدشون بلند تره!
دخترای امروزی مثل کلاغ هستند:خیلی زشتند اما به چیزای قشنگ علاقه زیادی
دارند!
دخترای امروزی مثل خروس هستند:اونقدر سر و صدا میکنند که همه توجهشون
جلب بشه...
دخترای امروزی مثل کفتار هستند:هم نفرت انگیز هستند هم موذی هم منفعت
طلب هم ترسو!
ودر آخر...دخترای امروزیمثل کرم تینیا ساژیناتا هستند:هیچوقت و در هیچ
شرایطی نمیتوانید با انها زندگی مسالمت امیز داشته باشید!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط djpouya| |

باز هم بگین دختر ترشیده ...

روزگاری در همین شهر خودمان مردی بود که همه به او می گفتند علی بهانه گیر
علی بهانه گیر یازده تا زن داشت که هر کدام را به یک بهانه ای زده بود ناقص کرده بود؛ طوری که وقتی زن ها می خواستند بروند حمام, پول و پله ای می دادند به حمامی و حمام را قوروق می کردند که پیش این و آن خجالت نکشند

باز هم بگین دختر ترشیده ...

روزگاری در همین شهر خودمان مردی بود که همه به او می گفتند علی بهانه گیر
علی بهانه گیر یازده تا زن داشت که هر کدام را به یک بهانه ای زده بود ناقص کرده بود؛ طوری که وقتی زن ها می خواستند بروند حمام, پول و پله ای می دادند به حمامی و حمام را قوروق می کردند که پیش این و آن خجالت نکشند
از قضا یک روز که زن های علی بهانه گیر می خواستند بروند حمام, دختر ترشیده ای رفت تو حمام قایم شد که ببیند چه سری در این کارست که زن های علی بهانه گیر از دیگران کناره می گیرند و همیشه با هم به حمام می روند
وقتی زن ها رفتند حمام و مشغول شست و شوی خود شدند, دختر ترشیده از جایی که قایم شده بود, آمد بیرون, رفت بین آن ها و دید همه ناقص اند
 یکی گوشش بریده؛ یکی انگشت ندارد؛ یکی فلان جاش بریده و یکی بهمان جاش ناقص است  خلاصه دید تن و بدن هیچ کدامشان بی عیب نیست
دختر گفت :
 چرا شماها همه تان درب داغان هستید؟
زن ها که دیدند کار از کار گذشته و رازشان برملا شده, گفتند
 علی بهانه گیر ما را به این روز انداخته  
دختر گفت :
 حالا که او این قدر بی رحم است, لااقل شما یک کاری بکنید که بهانه دستش ندهید  
گفتند
 فایده ندارد  هر کاری بکنیم, بالاخره یک بهانه ای می گیرد و می افتد به جان ما  
دختر دلش به حال آن ها سوخت
 گفت :  از بی عرضگی خودتان است  بیایید من را براش بگیرید تا انتقام شما را از او بگیرم و بلایی به سرش بیارم که از خجالت نتواند سر بلند کند  
بعد, نشانی خانه اش را داد به آن ها و از حمام رفت بیرون
زن های علی بهانه گیر وقتی برگشتند خانه, نهار مفصلی درست کردند و سر ظهر سفره انداختند
علی بهانه گیر آمد خانه و بی آنکه سلام علیک کند یا یک کلمه حرف بزند, رفت نشست سر سفره
 اما همین که مزه غذا را چشید بشقاب را ورداشت انداخت وسط سفره و خودش را عقب کشید و بغ کرد
زن ها که جرئت حرف زدن نداشتند, با ترس و لرز جلوش دست به سینه ایستادند
 علی بهانه گیر به حرف درآمد و گفت :  اگر یک زن خوب داشتم حال و روزم بهتر از این بود و مجبور نبودم همیشه غذاهای بیمزه بخورم  
زن اول گفت :
 مشهدی علی  امروز تو حمام دختری دیدم که صورتش مثل قرص قمر می درخشید  
زن دوم گفت :
 چرا از چشم هاش نمی گویی که از چشم آهو قشنگ تر بود  
زن سوم گفت :
 چرا از لپ هاش نمی گویی که مثل سیب سرخ بود  
زن چهارم گفت :
 چه لب و دندانی داشت  
خلاصه
 زن ها آن قدر از دختر تعریف کردند که دل از دست علی بهانه گیر رفت و ندیده یک دل نه صد دل عاشق دختر شد
زن اول علی بهانه گیر وقتی دید آب از لب و لوچه شوهرش راه افتاده و معلوم است که دختر را می خواهد, گفت :
 مشهدی علی  راضی هستی بریم و او را برات بگیریم؟
علی بهانه گیر سری خاراند و گفت :
 راضی که هستم؛ ولی از خرج و برجش می ترسم  
زن دوم گفت :
 هر چی باشد تو به گردن ما حق داری؛ من خودم لباس هاش را می خرم  
زن سوم گفت :
 من هم طلا و جواهراتش را می دهم  
زن چهارم گفت :
 کفش و چادرش با من  
زن پنجم گفت :
 صندوقچه اش را هم من می دهم  
چه دردسرتان بدهم
هر کدام از زن ها قبول کردند چیزی بدهند و بساط عقد و عروسی را راه بندازند
زن اول گفت :
 حالا که این جور شد, فقط می ماند خرج ملا, که آن را هم یک جوری جور می کنیم  
و علی بهانه گیر را شیر کرد و هر دو با هم بلند شدند رفتند خواستگاری
بعد از کمی گفت : و گو, پدر دختر قبول کرد دخترش را بدهد به علی بهانه گیر و همان روز عقد و حنابندان و عروسی سرگرفت
شب عروسی, دختر یک دست و پا و یک طرف صورتش را بزک کرد و رفت به حجله
علی بهانه گیر صبح که از خواب پاشد و دختر را در روشنایی روز دید, با خودش گفت :
 جل الخالق  این دیگر چه جور بزک کردنی است که این کرده؟
می خواست شروع کند به بهانه جویی؛ ولی چون دیرش شده بود تند راه افتاد رفت بازار و سر راهش یک گونی بادنجان خرید و فرستاد خانه
عروس(دختر ترشیده)
 به زن ها گفت :  این تازه اول کار است  علی بهانه گیر دنبال بهانه می گردد؛ ما باید هر جور غذایی که با بادنجان درست می شود, درست کنیم و هیچ بهانه ای دست او ندهیم   و همین کار را هم کردند
آخر کار, عروس
 داشت پوست بادنجان ها را جمع می کرد که دید یک بادنجان مانده زیر آن ها  بادنجان را ورداشت داد به یکی از زن ها و گفت :  این یکی را همین طور پوست نکنده نگه دارید شاید به دردمان بخورد  
سر شب علی بهانه گیر آمد خانه و یکراست رفت نشست سر سفره و تا چشمش افتاد به چلو خورش بادنجان, ترش کرد و گفت :
 شما از کجا می دانستید من چلو خورش بادنجان می خواستم  شاید می خواستم آش بادنجان بخورم  
یکی از زن ها رفت یک قرابه آش بادنجان آورد گذاشت وسط سفره و گفت :
 بفرمایید مشهدی علی  
علی بهانه گیر که دید این طور است, گفت :
 شاید من دلم دلمه بادنجان بخواهد  چرا قبلاً مشورت نمی کنید و سر خود هر چه دلتان می خواهد می پزید؟
یکی دیگر زود رفت یکی سینی دلمه بادنجان آورد گذاشت تو سفره
علی بهانه گیر گفت :
 شاید من هوس کشک و بادنجان کرده بودم, نباید از من می پرسیدید؟
یکی از زن ها تند رفت یک دیس کشک و بادنجان آورد گذاشت جلو علی بهانه گیر
علی بهانه گیر که دید دیگر نمی تواند بهانه بگیرد و هر چه می خواهد تند می آورند و می گذارند جلوش, خیلی رفت تو هم و با اوقات تلخی گفت :
 شاید من دلم می خواست یک بادنجان پوست نکنده را گلی کنم و همان طور خام خام بخورم  
عروس رفت بادنجان پوست نکنده را گذاشت تو بشقاب؛ کمی گل هم ریخت کنارش و بشقاب را آورد گذاشت توسفره
 گفت :  بفرمایید میل کنید مشهدی علی  نوش جانتان  
علی بهانه گیر که دید نمی تواند هیچ بهانه ای بگیرد, سرش را انداخت پایین؛ غذایش را خورد و بی سر و صدا رفت خوابید
 اما, به قدری ناراحت بود که تا صبح از غصه خوابش نبرد و همه اش توی این فکر بود که فردا چه جوری از زن ها بهانه بگیرد
صبح زود, علی بهانه گیر بلند شد, صبحانه نخورده یکراست رفت بازار
 گونی بزرگی خرید و به حمالی پول داد و گفت :  من می روم توی گونی, تو هم در گونی را محکم ببند و آن را ببر خانه من تحویل زن هایم بده و بگو مشهدی علی گفته در گونی را وا نکنید تا خودم بیایم خانه  
بعد, رفت توی گونی
 حمال در گونی را بست  آن را کول کرد و هن و هن کنان برد خانه علی بهانه گیر و به زن ها گفت :  مشهدی علی سفارش کرده در گونی را وا نکنید تا خودم بیایم خانه  
همین که حمال رفت, عروس فکری ماند این دیگر چه حقه ای است که علی بهانه گیر سوار کرده است و مدتی گونی را زیر نظر گرفت که یک دفعه دید گونی تکان خورد
عروس فهمید علی بهانه گیر رفته تو گونی و این کلک را سوار کرده که بفهمد زن ها پشت سرش چه می گویند و چه کار می کنند و بهانه ای به دست بیارد
عروس هیچ به روی خودش نیاورد
 زن ها را صدا کرد و گفت :  این درست است که مشهدی علی گفته در گونی را وا نکنید تا خودش بیاید خانه؛ اما این درست نیست که ما همین طور عاطل و باطل دست رو دست بگذاریم و بی کار بمانیم  
یکی از زن ها گفت :
 پس چه کار کنیم؟
عروس گفت :
 اشتباه نکنم این گونی پر از چغندر است  خوب است بندازیمش تو حوض تا لااقل گل هاش خیس بخورد و شسته بشود  
زن دیگری گفت :
 آن وقت جواب مشهدی علی را چی بدهیم؟
عروس گفت :
 مشهدی علی خودش گفته در گونی را وا نکنید؛ از شستن و نشستن آن ها که حرفی نزده  تازه از کجا معلوم است که مشهدی علی بهانه نگیرد چرا ما گونی را در حوض نینداخته ایم و نشسته ایم  
زن ها دیدند عروس راست می گوید و بی معطلی آمدند جلو؛ چهار گوشه گونی را گرفتند و کشان کشان بردند انداختندش تو حوض و یکی یک چوب ورداشتند و افتادند به جان گونی
کمی بعد یکی از زن ها گفت :
 دست نگه دارید  آب حوض دارد قرمز می شود  
عروس گفت :
 چیزی نیست  چغندرها دارند رنگ پس می دهند  
و باز افتادند به جان گونی و حالا نزن کی بزن؛ تا اینکه کاشف به عمل آمد که راست راستی از گونی دارد خون می زند بیرون
زن ها دست پاچه شدند
 زود گونی را از حوض کشیدند بیرون  اما, هنوز جرئت نمی کردند درش را وا کنند و همین طور دورش ایستاده بودند و با ترس و لرز نگاهش می کردند  عروس هم هیچ به روی خودش نمی آورد که می داند علی بهانه گیر تو گونی است
در این موقع, صدای ضعیفی با آه و ناله به گوش رسید که
 در گونی را وا کنید  
عروس گفت :
 مشهدی علی گفته در گونی را وا نکنید تا خودم بیایم خانه  
صدا آمد
 زود باشید  دارم می میرم  
عروس گفت :
 به ما مربوط نیست؛ می خواهی بمیر, می خواهی نمیر؛ مشهدی علی سفارش کرده تا خودم نیایم خانه هیچ کس در گونی را وا نکند؛ و ما رو حرف شوهرمان حرف نمی آوریم  
صدا آمد
 من خود مشهدی علی هستم؛ زود درم بیارید که دارم می میرم  
زن ها که تازه فهمیده بودند مطلب از چه قرار است, خوشحال شدند؛ اما از ترسشان زود در گونی را وکردند و علی بهانه گیر را درآوردند
عروس گفت :
 الهی من بمیرم و تو را به این روز نبینم مشهدی علی جان؛ چرا رفته بودی تو گونی؟
زن ها وقتی دیدند علی بهانه گیر جواب ندارد بدهد و از زور درد یک بند ناله می کند, رخت هاش را عوض کردند؛ دست و پاش را گرفتند و بردنش تو اتاق و خواباندنش تو رختخواب
چند روز بعد, حال علی بهانه گیر جا آمد و از جا بلند شد برود دنبال کسب و کارش
 عروس رفت جلوش را گرفت؛ رو شکمش دست کشید و گفت : طگوش شیطان کر, چشم حسود کور, گمانم خبرهایی است  
علی بهانه گیر پرسید
 چه خبرهایی؟
عروس جواب داد
 غلط نکنم حامله شده ای؟
چشم های علی بهانه گیر از تعجب چهارتا شد
 گفت :  مگر مرد هم حامله می شود؟
عروس گفت :
 اگر خدا بخواهد بشود, می شود و خواست خدا را نمی شود عوض کرد  دوازده تا زن گرفتی و خدا به تو بچه نداد, حالا خواسته این جوری تلافی کند  
علی بهانه گیر رو شکم خودش دست کشید و شک برش داشت؛ چون از بس آن چند روزه خورده و خوابیده بود, شکمش یک کم پف کرده بود
عروس گفت :
 مشهدی علی  سر خود راه نیفت برو بیرون که مردم چشمت می زنند  بگیر تخت بخواب تا من برم قابله بیارم ببینم قضیه از چه قرار است  
عروس, علی بهانه گیر را برگرداند به رختخواب و تند رفت پیش زن ها
 گفت :  به علی بهانه گیر گفته ام حامله شده؛ او هم باور کرده و رفته تخت خوابیده که کسی چشمش نزند  
زن ها پقی زدند زیر خنده و گفتند
 چطور چنین چیزی را باور کرده؟
عروس گفت :
 خودم خرش کرده ام و او هم باور کرده و خیال ورش داشته  می خواهم بلایی به سرش بیارم که نتواند تو مردم سر بلند کند  
زن ها گفتند
 هر بلایی به سرش بیاری حقش است, ذلیل مرده  با این بهانه های طاق و جفتش نگذاشته یک روز خدا آب خوش از گلویمان برود پایین  
خلاصه چه درد سرتان بدهم
زن ها رفتند دور علی بهانه گیر را گرفتند و عروس رفت با قابله ای ساخت و پاخت کرد, آوردش خانه که علی بهانه گیر را معاینه کند و بگوید چهار ماهه حامله است و چند روزی نباید از جاش جم بخورد و دست به سیاه و سفید بزند
زن ها زود دست به کار شدند؛ گوسفند سر بریدند؛ آب گوش مفصلی بار گذاشتند و برو بیایی به راه انداختند
خیلی زود خبر حاملگی علی بهانه گیر در شهر پیچید و طولی نکشید که همه فامیل و دوستان دور و نزدیکش دسته دسته به طرف خانه او راه افتادند که سر و گوشی آب بدهند و ببینند موضوع از چه قرار است و همین که دیدند قضیه جدی است, رفتند و دور علی بهانه گیر جمع شدند
پیرمردی از علی بهانه گیر پرسید
 مشهدی علی  خدا بد نده؛ چه شده؟
علی بهانه گیر از خجالت سرخ شده و جوابی نداد
عروس به جای او جواب داد
 سلامت باشید حاج آقا  امروز معلوم شد مشهدی علی چهارماهه حامله است  حالا گرفته خوابیده که خدای نکرده هول نکند و بچه بندازد  
همه با تعجب به همدیگر نگاه کردند
 یکی پرسید  این چه حرف هایی است که می زنید؛ مگر مرد هم حامله می شود؟
عروس گفت :
 اگر خدا بخواهد بشود, می شود  قابله هم معاینه اش کرده و هیچ شک و شبهه ای در کار نیست  
یکی گفت :
 اگر پسر باشد, دیگر نور علی نور می شود  
عروس گفت :
 ان شاءالله  
و همه کر و کر زدند زیر خنده
آن روز مردم, از پیر و جوان گرفته تا زن و مرد, دسته دسته آمدند دیدن علی بهانه گیر و هر کس متلکی بارش کرد
 آخر سر پیرمردی گفت :  مشهدی علی  قباحت دارد که این طور ولنگ و واز خوابیده ای و دلت خوش است که حامله ای؛ پاشو برو پی کار و کاسبی ات  مگر مرد هم حامله می شود  
آخرهای شب که خانه خلوت شد, علی بهانه گیر خوب که فکر کرد, فهمید عروس دستش انداخته و پیش این و آن طوری آبروش را ریخته که از خجالتش باید سر بگذارد به بیابان؛ چون می دانست که مردم به این سادگی ها ول کن معامله نیستند و همین که صبح بشود باز پیداشان می شود و زخم زبان ها و متلک ها از نو شروع می شود
این بود که علی بهانه گیر همان شب بی سر و صدا پاشد راه افتاد
 دو پا داشت دو پای دیگر هم قرض کرد و از خانه و شهر و دیارش فرار کرد و به جایی رفت که هیچ کس او را نشناسد
فردا صبح همین که زن ها پاشدند و دیدند جای علی بهانه گیر خالی است, فهمیدند علی بهانه گیر گذاشته رفته و حالا حالاها هم پیداش نمی شود
 خیلی خوشحال شدند که از دست بهانه های عجیب و غریب او خلاص شده اند و از آن به بعد خوش و خرم در کنار هم زندگی می کنند
قصه علی بهانه گیر همین جا تمام می شود؛ اما بعضی ها می گویند ده دوازده سال بعد, وقتی علی بهانه گیر از در به دری خسته شده بود, فکر کرد خوب است سری بزند به شهر خودش و ببیند اگر آب ها از آسیاب افتاده و مردم فراموشش کرده اند, بی سر و صدا برگردد دنبال کار و زندگیش را بگیرد؛ اما هنوز نرسیده بود به شهر که دید چند تا بچه تو صحرا سر و صدا راه انداخته اند و دارند بازی می کنند
 با خودش گفت :  خوب است بروم با بچه ها صحبت کنم و از حال و هوای شهر باخبر شوم  
علی بهانه گیر با این بهانه به بچه ها نزدیک شد و گفت :
 دارید چه کار می کنید اینجا؟
یکی از بچه ها پسری را نشان داد و گفت :
 می خواهیم بازی کنیم, اما این یکی مرتب بهانه می گیرد و نمی گذارد بازیمان راه بیفتد  
علی بهانه گیر گف
 آهای پسر  بیا اینجا ببینم  چرا این قدر بهانه می گیری و نمی گذاری بقیه بازی کنند؟
پسر جواب داد
 دست خودم نیست  من پسر علی بهانه گیرم  
علی بهانه گیر گفت :
 چرا پرت و پلا می گویی, علی بهانه گیر دیگر چه کسی است؟
پسر جواب داد
 بابای من است  دوازده سال پیش من را زایید و ول کرد از این شهر رفت و برنگشت  
علی بهانه گیر که این طور دید دیگر نرفت جلوتر و از همان جا راهش را کج کرد و برگشت و تا زنده بود برنگشت به شهر خودش
 
رفتیم بالا آرد بود؛
اومدیم پایین ماست بود؛
قصه ما راست بود

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط djpouya| |

چیزی در مورد ماشین فهمیدن ، البته به جز رنگش
2- درك مضمون اصلی یك فیلم هنری
3- 24 ساعت رو بدون فرستادن sms زندگی كردن
4- بلند كردن چیزی
5- پرتاب كردن
6- پارك كردن
7- خواندن نقشه
8- دزدی كردن از بانك
9- آرام و ساكت جایی نشستن
10- بیلیارد بازی كردن
11- پول شام رو حساب كردن
12- مشاجره كردن بدون داد كشیدن
13- مواخذه شدن بدون اینكه گریه كنن
14- رد شدن از جلوی مغازه كفش فروشی
15- نظر ندادن در مورد لباس یك غریبه
16- كمتر از بیست دقیقه داخل یك دستشویی بودن
17- دنده ماشین را با انگشت عوض كردن
18- راه انداختن درست یك ویدئو
19- تماشای یك فیلم جنگی
20- انتخاب سریع یك فیلم
21- ایستاده جیش كردن
22- ندیدن فیلم هندی
23- غیبت نكردن
24- فحش ناموسی دادن
25- نرقصیدن موقع شنیدن یك آهنگ شاد
26- آرایش نكردن
27- لاك نزدن
28- صحبت نكردن وقتی كه باید ساكت باشن
29- سیگار برگ و یا چپق كشیدن
30- درك كردن شوهر وقتی اعصابش خورده
31- گریه كردن بدون آبریزش بینی
*32- غذا پختن بدون تماشای تلویزیون
33- تماشای اخبار و خوندن روزنامه
34- نق نزدن
35- لگد زدن
36- از سن بیست و پنج سالگی رد شدن
37- اخ تف كردن
39- خواستگاری رفتن
40- موارد بالا رو قبول كردن …

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:46 توسط djpouya| |

یه نفر میره جوراب فروشی میگه آقا جوراب میخوام فروشنده میگه:مردونه ؟یارو دست میده میگه: مردونه

---------------------------------------------------------------

یه یارو زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام ... ؟ یارو میگه . آخ آخ . ببخشید .به نام خدا , یه پیتزا می خواستم

---------------------------------------------------------------

از طرف می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن ؟ میگه : آخه من امتحان کردم..... پیاده خیلی راهه

 

 

بقیه جک ها در ادامه مطلب



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:45 توسط djpouya| |

قوی ترین آدم جهان هم که باشی

 
وقت هایی هست
 
که دستی باید لمس ات کند

 
تنی
 
تن ات را داغ کند
 
و لبی
 
 
طعم لب ات را بچشد

 
مستقل ترین آدم جهان هم که باشی
 
وقت هایی هست
 
که دلت پر میزند برای کسی که برسد
 
و بخواهد که آرام رانندگی کنی
 
و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی

 
مسافرترین آدم دنیا هم
 
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش

زود برگرد "

طاقت دوری ات را ندارم

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:45 توسط djpouya| |

تا وقتی مجردی هرکی بهت میرسه میگه: 
تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟
وقتی ازدواج کردی هرکی بهت میرسه میپرسه:
تو که همه چی داشتی واسه چی ازدواج کردی!
-------------------------- 
سال ها گذشت و کسی ندید که انسانی با قاشق چای خوری ،چای بخورد
-----------------------
وقتی ارزش ها عوض می شوند، عوضی ها با ارزش می شوند!
--------------------
وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :
نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!
--------------------
همه از پسر نوح بدی میگن ولی هیشکی بهش حق نمیده بابت شکاف نسلی که با حضرت نوح داشت!

پی نوشت: حضرت نوح 931 سال و 5 ماه و سه روز از پسرش بزرگتر بوده است
----------------------
وقتی تمام شیرها پاکتی اند
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند
وقتی  پهلوناش  دوپینکی اند
ایراد مگیر عشق ها ساعتی اند!
----------------------
یکی به یکی دیگه میگه: چرا کولر نمی خری؟
دومی: بدرد نمیخوره اونایی هم که دارن گذاشتن رو پشت بام
-------------------------
از انقلاب ترافیکش ماندو از آزادی میدانش.از استقلال هتل و از جمهوری خیابانش.سالهای سال همه چیز تغییر کرد جز ساندیسهایی که رویش مینویسند "از اینجا باز کنید"ولی مردم را از آنجا باز میکنند!!!!
-----------------------------
فقر یعنی در خیابان آشغال بریزیم و از تمیزی خیابونای اروپا تعریف کنیم!
---------------------------------
خدایا کیفیت رو فدای کمیت نکن. کمتر خلق کن ولی آدم خلق کن!
 
------------------------------
لباسها در آب کوتاه میشوند و برنج ها دراز. در درازای زندگی لباس باش و در پهنای آن، برنج. واگر عمق این پند را نفهمیدی, بدان که تنها نیستی

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:44 توسط djpouya| |

پسر به دختر: میدونی برای هدیه تولدت چی خریدم؟
دختر: نه.
پسر: اون پژو 206 قرمز رنگ که کنار خیابون پارک شده رو میبینی ؟؟؟
...دختر: آررررره...
پسر: یه ماتیک درست به همون رنگ !!!

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:44 توسط djpouya| |

خیراً یک بیماری جدیدی کشف شده که فقط دخترها به اون مبتلا میشن


اسمش هم هست : خود داف پنداری


طی مطالعات انجام شده، مشخص شده که، درصورت اجرای طرح تفکیک

 جنسیتی، انسان‌ها برای ادامه نسل خود نیاز به توانایی گرده‌افشانی

 دارند ...!ء


دانشمندان تشخیص دادن ۹۹ درصد از بی وفایی ها ناشی از بی شارژیه


سر شمار : ببخشید خانوم شما چند نفرید؟

زن : منو این کره خر و اون توله سگ و

اون موش مرده و اون غول بیابونی!!!

سرشمار : ببخشید خونه تون باغ وحشه؟

زن : آره، منم خرم که با بابای گوریل اینا زندگی میکنم



بهشت یک انتخاب نیست یک اجبار است !
با تشکر، گشت ارشاد


رشته های ورزشی اولین دوره المپیک لرها معروف به لرمپیک: 1 - شنا با

 مانع 2 - کشتی با اسب 3 - پرش روی نیزه 4 - شیرجه روی چمن 5 - اسب

 سواری با الاغ 6 - هاکی روی میخ 7 - گاوبازی با شتر 8 - پرش توی چاه 9 -

 پرتاب جانباز با ویلچر



[ سه شنبه پنجم مهر 1390 ] [ 11:25 ] [ dj pouya ] [ نظر بدهید ]
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:43 توسط djpouya| |

هر وقت نا امید شدی


هر وقت گفتی شانس نداری

هر وقت اعتماد به نفستو از دست دادی


یاد اون روز بیوفت که :


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بین 10 میلیون اسپرم اول شدی



قزوینه میاد تهران بواسیر عمل کنه ازش میپرسند چرا قزوین عمل

 نکردی ؟ میگه اونجا عمل زیبائی حساب میشه بیمه قبول نمی کنه!


یه یارو میره با پژو 206 مسافرکشی میکرده.

4 نفر رو سوار میکنه بعدش خیلی تند میره .
اولی میگه آقا خیلی داری تند میری .

راننده میگه تا حالا 206 داشتی ؟
طرف میگه نه .
میگه : پس خفه شو .
همین طور سرعت رو میبره بال
ا و تا نفر سوم همین جواب رو میده .
چهارمین نفر میگه آقا خیلی تند میری .
میگه تا حالا 206 داشتی . میگه :
آره . راننده میگه :
پس تورو خدا بگو ترمزش کدومه


یه زن لخت سوار تاکسى اصفهانیه میشه، اصفهانیه همش نگاش میکرد،


زنه میگه چیه زنه لخت ندیدى؟راننده میگه:دیدم،ولى کرایه منو

 کجاتون گذاشتین

 


مامانه واسه پسرش میره خواستگارى،ازش میپرسن:پسرتون

 چیکاره ست؟


اونم با کلى فیس و افاده جواب میده:ادمین چهار تا پیج هستن توى

 فیس بوک


انواع روش های خودکشی:مرگ موش،قرص خواب،طناب

 دار،سقوط از بلنذی،رفتن زیر قطار


اما همه ما ازدواج را انتخاب میکنیم


آرام، مطمئن و تدریجی



مرده داشته تو شستن ظرف ها به زنش کمک میکرده


بهش میگن:بدبخت زن زلیل این چه کاریه میکنی؟!


میگه :عیب نداره اونم تو شستن لباسها به من کمک میکنه


نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:43 توسط djpouya| |

لره نشسته بوده میگفته میخواستم درس بخونم

 نذاشتی میخواستم برم سربازی نذاشتی میخواستم کار کنم نذاشتی یکی میاد میگه با کی حرف

 میزنی اینجا که کسی نیست ؟ میگه با کون گشادم !!!!!!!!



دختره رو والش نوشته "" خیلی دلم شکسته ، حقم نبود اینکارو باهام بکنی"
پسره اومده زیرش کامنت گذاشته با اجازه شیر کردم



شنیدین این دخترای دم بخت میگن: من قصد ازدواج ندارم؟
.
.
.
.
.
.
.
.
عزیزمن، ازدواج که قصد نمی خواد!!! خواستگار می خواد






قزوینیه تو قم گم میشه .علما فتوا میدن تاپیداشدن این لعنتی نماز رو نشسته میخوانیم


نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:42 توسط djpouya| |

پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه


غضنفرمیره تو خیابون می بینه نوشته: سیو همان

 سیب است...

میگه: دروغ میگن پدر سگا ! خودم خوردم صابون

بود!!!



ترکه میپرسن شما تهرانی هستین؟ میگه: نه

 چشماتون قشنگ میبینه



ترکه پسرش رو میفرسته ژیمناستیک، بعد از یه مدتی میبینه پسرش روز به روز جای اینکه پیشرفت کنه هی داره پسرفت می‌کنه. یک روز میره سر جلسه تمرینشون ببینه چه خبره، میبینه از بچش به عنوان خرک استفاده میکردن


ترکه میاد تهران،‌ یه دختر خوشگل میبینه،‌ بهش

 میگه:‌ خانم این دوست دختر که میگن شمایین؟

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:42 توسط djpouya| |


حرف از سرعت بود .... بین یه آبادانی و آمریکایی و فرانسوی! فرانسوی میگه ما برج ایفل رو دو هفته ای ساختیمآمریکایی میگه ما پل سانفرانسیسکو رو یک هفته ای ساختیم .بعد سه تاییشون داشتن تو آبادان رد میشدن میرسن پالایشگاه نفت و آمریکاییه و فرانسوی میگن شما اینجارو چند وقت طول کشید که ساختین ؟ ... آبادانیه میگه : اٍ اٍ اٍ ...... من ۲ روز پیش از اینجا رد شدم این اینجا نبود!


ترکه با چند تا رشتیه نشسته بودن داشتن جوک می گفتن، رشتیا برای ترکا جک میگن، نوبت ترکه که میشه،‌ تا میاد بگه: یه روز رشتیه... همه بهش میگن بشین بابا نمیخواد بگی! دوباره یه دور میزنه میرسه به ترکه، باز تا میاد بگه: یه روز یه رشتیه... میپرن وسط حرفش، نمیذارن بگه. بار بعد که نوبت میرسه به ترکه، میگه: یه روز یه ترکه داشته میرفته با سر میخوره زمین! همه رشتیا میخندن، بعد ترکه میگه: ‌ولی وقتی بلندش میکنن میبینن رشتی بوده!!


ترکه میره مغازه میگه: آقا یه بیسکویت خوب بدین. بقاله میگه: ساقه طلایی خوبه؟ ترکه میگه نه. میگه: ویفر خوبه؟ میگه نه . میگه گرجی خوبه؟ میگه نه. میگه: مادر خوبه؟ ترکه میگه: قربان شما، دست بوسن

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:41 توسط djpouya| |

جشنواره فیلم اصفهان

1) دو نفر با یک تخم مرغ!

2) تا حالا موز خوردی؟!

3) ۱۰ نفر زیر یک چتر!

4) من هوشنگ ۱۵ تومان دارم!

5) دیشب باز هم پیتزا خوردم.

 

هر کاری میکردن غضنفر رو از زیر آوار زلزله بیرون بیارن نمی گذاشته، فقط هی داد میزده من کاری نکردم به خدا، فقط سیفونو کشیدم!

 

 دو تا سوسک پولدار ازدواج می کنند. ماه عسل میرن توالت فرنگی!


ترکه شش قلو بچه دار میشه ، هر کدوم از بچه‌ها یه رنگ بودند، بعد از کلی تحقیق می‌فهمند به جای قرص جلوگیری از اسمارتیز استفاده می‌کرده 


ترکه میره ماشینشو بیمه کنه، آقاهه بهش میگه ایشااله هیچوقت از بیمه‌تون استفاده نکنید، ترکه هم میگه ایشااله تو هم از این پوله خیر نبینی 

به رشتیه میگن زنتو دیدم تو ماکسیما با یک مرد غریبه که 190 تا داشتن میرفتن!!  رشتیه میگه: آره ماکسیما 190 تا رو راحت میره!!! 

برای شیر فرهاد داشتن دعا میکردن میگن: انشاءالله 100 سال عمر با عزت داشته باشی.

شیر فرهاد میگه: اگر چند سالش با لیلون باشد عیبی نداره

 

به رشتیه میگن چرا از سربازی معاف شدی؟

میگه آخه من تک پدر هستم 


نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:41 توسط djpouya| |

 خانم ها مثل رادیو هستند. هرچی می‌خواهند می‌گویند ولی هر چه بگویی نمی‌شنوند.

خانم هامثل چسب دوقلو هستند، اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم
را برید


خانم ها مثل موتور گازی هستند، پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت



خانم ها مثل رعد و برق هستند، اول برق چشم‌هاشون می‌رسه , بعد رعد صداشون



خانم ها مثل لیمو شیرین هستند، اول شیرین و بعد تلخ می‌شوند



خانم ها مثل موبایل هستند، هر وقت کاری مهم پیش می‌آید در دسترس نیستند



خانم‌ها مثل گچ هستند، اگر چند دقیقه مدارا کنید آن‌چنان سخت می‌شوند که هیچ

شکلی نمی‌گیرند


خانم ها مثل کنتور برق هستند، هر چند سالی یک‌بار سن آنها صفر می‌شود


اگه تیپ بزنیم بریم سر کار، میگن ببینم با کی قرار داری؟



اگه لباسهای معمولی بپوشیم، میگن تواصلا" سلیقه نداری



اگه زیاد بگیم دوستت دارم، میگن باز چه نقشه ای تو سرته



اگه نگیم دوستت دارم، میگن پای کَسِ دیگه ای وسطه



اگه زیاد بهشون زنگ بزنیم، میگن به من اعتماد نداری



اگه زنگ نزنیم، میگن انگار سرت خیلی شلوغه



اگه تو خونه زیاد بخندیم، میگن دیونه شدی



اگه کم بخندیم، میگن بخت النحس



اگه شام بخواهیم، میگن فقط فکر شکمشه



اگه شام نخواهیم، میگن ذلیل مرده شام با کی کوفت کردی!



شما بگین ما چیکار کنیم؟

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

جکستان جدید

 

ل.ر.ه بچشو میزاره مدرسه تو لندن تا انگلیسی یاد بگیره
بعد از یک سال میره بهش سر بزنه تمام همکلاسیاش داد میزنن : شمس الله بوات اومده
جکستان جدید

تو تهران حکومت نظامی بوده، فرمانده به سرباز میگه که تو اینجا کشیک بده، از هفت شب به بعد هرکسی رو خیابون دیدی در جا بزنش. حرفش که تموم میشه، تا میاد بره سوار ماشینش شه، میبینه صدای گلوله اومد. برمیگرده میبینه سربازهه زده یک بدبختی رو کشته! داد میزنه: احمق! الان که تازه ساعت پنج بعد از ظهره! سربازه میگه: قربان این یک آدرسی پرسید که عمراٌ تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد!

جکستان جدید

شرایط مهارتی جدید در استخدام خلبان:
۱ـ مهارت کامل در فرود بی چرخ…تک چرخ…و یا با چرخ پنچر..
۲ـ مهارت کامل در فرود با یک بال..یک و نیم بال…بدون بال..
۳ـ مهارت کامل در فرود با موتور نیمه روشن..نیمه خاموش…تمام خاموش…
۴ـ داشتن مهارت کافی در تعویض ویا رفع گیر چرخ بهنگام فرود..
۵ـ تعمیر قطعات موتور خاموش بهنگام فرود طی زمان ۵ ثانیه…زمانهای کوتاهتر در اولویت میباشند..

جکستان جدید

روزی سوسن (همسر شیخ) به اتاق اعتکاف شیخ وارد شدند و شیخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شیخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین

 

جکستان جدید

برای ل.ر.ه مهمون میرسه براش یه مرغ سر میبره. مهمونش میگه راضی به زحمت نبودیم . ل.ر.ه میگه : زحمتی نیست سه تاشون رو سگ خورد یکیشونم تو بخور

جکستان جدید

غضنفر میره قهوه خونه میگه یه فنجون قهوه چنده..؟
-طرف میگه پونصد
غضنفر میگه شکرش چنده..؟
-میگه مجانیه
غضنفر میگه پس ۲کیلو شکر بده

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

 

 

فقط یه کرمانشاهی میتانه یه جمله کلا با فعل بسازه:

داشتم میرفتم برم دیدم آمد گرفت نشست گفتم بزار برم بپرسم ببینم میاد نمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام برو بذار بگیرم بخواوم

 

 

طی مسابقه دو استقامت در لرستان به دلیل منحرف شدن دوندگان از مسیر مسابقه،مسئولان پس از شش ماه تلاش توانستند دوندگان را حوالی یونان به ضرب گلوله متوقف و پیکر پاک آنان را به میهن اسلامی بازگرداندند

 

 

 

لر با خارجی سر توالت فرنگی دعواش میشه. میان میگن چی شده؟! میگه: بابا من 1 هفته س از این چشمه دارم آب میخوریم این بیشعور اومده ریده توش!!!!!! 

 

 

 

گفت از حادثه ای لبریزم ، من پر از فریادم ، در درونم غوغاست
گفتم این حال تو را میفهمم ، دستشویی آنجاست !!!
 
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
زن در حالی که در آینه نگاه میکنه به شوهرش میگه:
من جدیدا خیلی وحشتناک، چاق و زشت به نظر میرسم..
لطفا یه چیز خوب به من بگو
شوهر: بیناییت فوق العادست عزیزم!!!
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
وصیت غضنفر :
من از شب اول قبر میترسم منو شب دوم خاک کنید !
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
تحقیقات دانشمندان نشون داده
جمله ” تا۵ دقیقه دیگه آماده ام.” خانوما
و جمله ” تا ۵ دقیقه خونه ام.” آقایون
یه معنی رو میده!!!
 
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
برای کاهش وزن ابتدا سر خود را به چپ و سپس به راست بچرخانید
این حرکت را چند بار در موقع تعارف شیرینی، شکلات، تنقلات
و غذاهای چرب و چیلی انجام دهید !
حتما لاغر میشوید .
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
 
برای یک زن زیاد مهم نیست شوهرش کجاست
همینکه بدونه به شوهرش خوش نمیگذره براش کافیه!
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
یه قانونی هست که میگه :
یه مریضی میگیری که از هر یک میلیون نفر یه نفر اونو میگیره !
اما تو قرعه کشی بانک بین دونفر هم که باشه تو برنده نمیشی !
 
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
 
غضنفر ﺍﺯ ﺟﻮﺏ ﻣﯽ ﭘﺮﻩ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻥ
ﺩﻭﺭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯿﺰﺍﺭﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﺟﻮﺏ
ﺩﻭﺭ ﺗﻨﺪ ﻣﯽﺯﺍﺭﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
 
از غضنفر میپرسن
جمله “مادر شوهرم را بوسیدم”
ماضی نقلی است یا استمراری؟
میگه هیچ کدام ! ماضی اجباری !
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
 
’̿’̿ ̵͇̿̿̿з=(•̪●)=ε/̵͇̿̿/’̿’̿ ̿
………..▌……..
………./ ……..
هیچکی از جاش تکون نخوره
بوس بده بیاد
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
سلامتی مادرهای قدیم که وقتی لنگه دمپایی رو پرت میکردن طرفمون صاف میامد میخورد تو سرمون!!!
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
وقتی تو پشت فرمون باشی بابات کنار دستت امکان داره یه سری قوانین جدید هم به
قوانین راهنمایی اضافه بشه …وقتی بابات نشست پشت فرمون همون قوانین
راهنمایی هم میتونه کنسل بشه!
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مسئله خاصی نیست
مسئله خاص از اونجا شروع میشه که : سوسکه ناپدید میشه … !!
 
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
پشت خاور نوشته بوود:همه از من میترسن من از نیسان ابی
پشت نیسان نوشته:همه از من میترسن من از زنم
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
 
یکی از سوالاتی که ذهن منو درگیر کرده اینه که این آتشنشان های محترم ،
چرا همون طبقه ی اول نمی شینن که وقتی میخوان برن ماموریت
مجبور نشن از اون میله ها سر بخورن بیان پایین؟!
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
 
غضنفر رفته بود واسه مصاحبه استخدامی یارو ازش پرسیده بود:
اولوالعزم به کیا میگن؟
میگه : چهارده معصوم !
 
ΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩΩ
اینجا ایران است یعنی:
ببخشید پرواز ۱۷:۴۵ چه ساعتی میشینه؟
ببخشید اتوبوس ۹:۳۰ ساعت چند حرکت میکنه ؟
ببخشید کارت شارژ دو تومنی دارین ؟ چنده !؟

 
غضنفر میخواسته از خونه بره بیرون ،  میگه : ساعت ۱۲-۱۱ میام
باباش میگه: حالا خودت به درک! اون دختره صاحاب نداره !؟

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

جک تصویری

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

جک تصویری

 

 

وظیفه انگشت کوچک پا این است که با لبه دیوار، پایه مبل یا صندلی برخورد کند و اشک ما را در بیاورد تا سطح کره چشم پاکیزه شود و همانا پاکیزگی وظیفه هر مسلمان است.

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تومینگرد و به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیرکه باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...

2- هوس بازان کسی راکه زیبا میبیننددوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند...

3- وقتی تو زندگیبه یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشه جاش دیوارمیذاشتن...

4- آنچه که هستی هدیه خداوند است و آنچه که میشوی هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش ...

5- شریف ترین دلها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آننباشد ...

6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید...

7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمیسازه.

8- هر اندیشهی شایسته ای به چهره انسان زیبائی میبخشد ...

9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر ازدوست داشتنی بودن است ...

10- نگو: شب شده است ... : بگوصبح در راه است.

 


 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

به دوستم میگم دارم واسه چند روز میرم آبادان. میگه واسه کار داری میری؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه دماسنج خریدم دارم میرم تو دمای بالای 50 درجه تستش کنم

رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست

نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ “زوروِ ” داره از دست گروهبان گارسیا در میره

پسره اومده خواستگاریم میگم من الان می خوام درس بخونم می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم میشه

یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین. دوستم میگه : معتاده؟!
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخواد انعطاف بدنشو به رخ بکشه

کارتمو دادم به بلیط فروش مترو میگه شارژش کنم؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میرم از شارژ خورشیدی استفاده می کنم

بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه نیـــــو فولدر

دارم با تلفن حرف میزنم. زنم میگه دوستت بود؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ  سارکوزی بود در مورد مناقشات اخیر خاورمیانه نظرمو می خواست

تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم از شاگردت تایپ یاد بگیرم

با ماشین افتادیم ته دره یارو میگه زنگ بزنم آمبولانس بیاد؟
میگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه مشکل درون خانوادست خودمون حلش می کنیم

صدای خروپفش کشتمون ! تکونش دادم از خواب پریده، میگه سر صدام اذیتت می‌کنه؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ جنس صداتو دوست دارم می‌خواستم بت بگم سعی‌ کن تو اوج که میری رو تحریرات بیشتر کار کنی‌!

تو تاکسی تنها نشستم میخوام کرایه حساب کنم طرف میگه 1 نفر؟!
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ 2 نفر حساب کن خورزوخان هم هست

حالا از تاکسی پیدا شدم به راننده نیگا میکنم، میگه باقی پولتو میخوای؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام یه دل سیر نیگات کنم که میری دلتنگت نشم!

داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده، خوردم زمین میگه کمک می‌خوای؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت می‌کنم

تو حیاط دانشگاه تو انگلیس دارم با دوستم فارسی حرف میزنم، یارو اومده میگه خانوم شما ایرانی هستین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ انگلیسی هستیم فارسی یاد گرفتیم بتونیم صادقی گوش بدیم!

تو پارک رفتم دستشویی اومدم بیرون یکی جلومو گرفته! میگم پولیه؟
مبگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ من اینجا نشستم پشه ها نیان تو حین کار براتون مزاحمت ایجاد کنند

از خونه زنگ زدم فست فود غذا بیارن، طرف میگه بفرستم واستون؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ آپلود کن، لینکش رو بده، دانلود میکنم

میگن کریستف کلمب وقتی رسید به امریکا سرش رو از پنجره کشتی کرد بیرون از یه سرخ پوست پرسید داداش اینجا آمریکاست؟
سرخ پوسته گفت پـَـَـ نــه پـَـَــــ ژاپنه ما هم چون شلوار پامون نیست از خجالت قرمز شدیم

رفتم داروخونه، میگم باند دارین؟ میگه باند پانسمان؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ باند فرودگاه ! میخوام فرود بیام !

جلو توالت عمومی… آقاهه میگه ببخشید شما هم تو صف توالت وایسادین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ما سوسکیم اومدیم عید دیدنی

تو رستوران پیشخدمتو صدا کردم. میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده! میگه مرده؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ هنوز زندست، داره شنا میکنه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی!

به دوستم میگم من عاشق این ماشین شاسی بلندام. میگه منظورت پرادو و رونیزو ایناست؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ منظورم کامیونو تراکتورو ایناست!

روی نیمکت توی پارک، روزنامه دستمه… اومده میگه… روزنامه میخونی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ سبزی خریدم نمیدونم لای کدوم صفحه گذاشتم

دراز کشیده بودم لب استخر. دوستم میگه آفتاب می گیری؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ با خورشید مسابقه گذاشتیم، هر کی دیرتر بخنده برندس !

رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم. مربیه میگه بچه رو میبریدش؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ همینجا میخورمش

دارم کباب درست میکنم رو منقل و سیخای کبابو میگردونم. اومده خودشو لوس کرده با لحن بچه گونه میگه کباب درست میکنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم فوتبال دستی بازی میکنم

جلو عابر بانک تو صف وایسادم یارو می گه ببخشید شمام پول میخاین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ خونه کامپیوتر نداریم میام اینجا فیس بوکم رو چک کنم

رفتم دفتر هواپیمایی میگم عجله دارم میشه پرواز امروز شیراز رو واسم چک کنید؟ میگه اگه جا داد بگیرم؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ نگیر بذار پر شه من فردام میام چک میکنم با هم بخندیم

سوار تاکسی شدم. یارو صدای ضبطشو تا ته زیاد کرده بود. میگم میشه صدای ضبطتونو کم کنید؟ میگه اذییتتون میکنه؟!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ گفتم کم کنی این یه تیکشو من بخونم ببینی صدای کدوممون بهتره!

رفتم دستشویی عمومی در میزنم میگم یکم سریع تر. میگه شمام دستشویی داری؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم شما کم و کسری نداری ؟!

رفتم دنبال دوستم، زنگ خونه رو زدم میگم منتظرم، میگه بیام پایین؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بیا بالا پشت بوم، با هلیکوپتر اومدم

با دوستم رفته بودیم استخر غریق نجات اومده میگه میخوایین شنا كنین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم تو آب حل بشیم به عنوان املاح معدنی مردم استفاده كنن

سوسکه را کشتم جنازشو ورداشتم ببرم بندازم بیرون. همسرم بین راه نگاه میکنه میگه کشتیش؟
میگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو دستشویی خوابش برده بود دارم میبرمش تو رختخوابش بخو ابه

سر کلاس آیین نامه رانندگی پلیسه یه تابلو را از من پرسیده. میگم عبور دوچرخه ممنوع. میگه این دوچرخه است؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ تانکه. میگه پـَـَـ نــه پـَـَـــ و مرض! هنوز فرق دوچرخه با موتورگازی را نمیدونی؟

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط djpouya| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com